1. نقلی در «گردآورندگان کلامِ امیر» 2. خوشا به حال سلمان جمع آوری گفته های حضرت از زمان خودشان آغاز شده که بخشی از این مجموعه ها در زمان ورود طغرلِ متعصب حنفی به بغداد و به آتش کشیدن کتابخانه های شیعی به اسم از بین بردن کُتُب ضاله از بین رفته است. سفری از مدینه تا مدائن یک خاطره فراموش نشدنی است ... 3. مظلومیت مولایم 4. خِـداش ... اکنون 15 سال از روزهای غصب خلافت مولایم می گذرد. یادآوری خاطرات سالهای خانهنشینی امیرالمؤمنین علیه السلام قلبم را میسوزاند ... من در خیمه ی حضرت آماده به خدمت ایستاده بودم که شنیدم شخصی به نام «خِداش» از سوی طلحه و زبیر آمده و اجازه ی ورود میخواهد. اجازه داده شد و او نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمد .. 5. شمعون در صفین 6. احترام به میهمان ... اگر این صورتهای سفیدرو میدانستند که خداوند چه چیزی از ثواب در پیروی از تو قرار داده ... در حالی که خداوند تو و برادر ایمانیت را میبیند که در حال خدمت به توست. او با این خدمت امید دارد که در بهشت ثواب بسیاری به وی داده شود. 7. اسبی به قیمت هیچ 8. خون دل 25 ساله اکنون مرد پاسخ را یافت و فهمید که امیرالمؤمنین علیه السلام راز او را میدانند؛ اما ... قلبت همه اعضایت را در اختیار دارد. هر گاه مسئلهای قلب را ناراحت کرده باشد خواب از آن دوره میگردد. من نیز از اول شب در این حال هستم و بی خوابی بر من عارض گشته به خاطر آنچه به یاد میآورم ... 9. سوگند مرد لال! 10. پیراهن گرانتر برای تو خاطره ی جالبی از قضاوت درباره مردی لال به یاد دارم که او را نزد امیرالمؤمنین علی علیه السلام آورده بودند ... رهایش کن همان گونه بماند که دوام آن از عمر من بیشتر است ... 11. کتاب شناسی مناقب و فضائل امیرالمؤمنین علی علیه السلام 12. اولین مظلوم چه بگویم درباره کسی که دشمنان، فضائل او را از سر حسد انکار کردند و دوستان از سرِ خوف کتمان کردند و در بین این انكار و کتمان مناقبی نوشته و بیان شد که جهان را پر کرده است. غصه های او عیان از گفته های وی كه گفت زندگی جز استخوانی مانده در حلقوم نیست 13. خبیر، قلعه ی فراموش شده 14. شمعون در صفّین قلعه های سر به فلک کشیده، محکم و غیر قابل نفوذ مهمترین و بارزترین ویژگی خیبر بوده است. این قلعه ها بسیار محکم ساخته شده و برای ساخت دیوارها علاوه بر خشت های پهن از سنگ نیز استفاده شده بود ... ما وصیِّ حضرت عیسی عليه السلام را ندیده بودیم و گمان هم نداشتیم ببینیم، زیرا بین ما و او بیش از پانصد سال فاصله بود ... 15. مظلومیت مولایم 16. احترام به مهمان گاهی با خودم میگویم ای کاش در آن سالها نبودم و آن بار سنگین بغض را از دشمنانش نمیدیدم. اما خودم را دلداری میدهم که توانستهام شریک غمهای مولایم باشم ... آن مرد با شرمندگی بر جای خود نشست، اما همچنان در تردید بود که چگونه دستهایش را پیش برد و امیرالمؤمنین عليه السلام آب بریزند و او بشوید ... 17. خوشا به حال سلمان 18. او پسر من نیست! آن روز، تازه نماز صبح را تمام کرده بودیم که امیرالمؤمنین عليه السلام فرمودند: «ای مردم، خداوند شما را در مصیبت سلمان صبر دهد» ... مأموران به محلهای که جوان نام برده بود رفتند تا آن زن را همراه خود بیاورند. ولی چهار برادر و چهل نفر از قبیلهاش نیز با او همراه شدند! ... 19. پدرم را کشته اند 20. غلام و صاحب کدامند خدایا! یعنی می شود مَعادی نباشد!! ... پدری را کشته اند، اموالش را برده اند و به دروغ نامی زشت بر فرزندش نهاده اند و به این زنِ بی نوا و فرزندش خندیده اند! این بار به حکمت الهی حضرت داوود علی نبینا و آله و علیه السلام مطلب را شنیده و پیگیری می نماید! ... دیگر اتفاقاتِ این چنین به کجا می رسد! ... خدا یا چقدر تاریخ پُر از ظلم است! نَفَسم به تنگ می آید! ... آنها دستور حضرت را انجام دادند و ناگهان امیرالمؤمنین فرمودند: ای قنبر، شمشیر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را بیاور تا گردن غلام را بزنم، زود باش!! 21. علی علیه السلام کیست! 22. سؤالات قیصر روم مرد مسافر چه کسی میتوانست باشد که حضرت از علت آمدنش میپرسیدند! خودش خبر داشت که توطئهای در آستین دارد، این بود که با تعجب به حضرت نگاه کرد و پاسخ داد: یا امیرالمؤمنین، شما بگویید ... امام حسن مجتبی فرمودند: از هر چه میخواهی سؤال کن. او پرسشهای قیصر روم را آغاز کرد و پرسید ... 23. پاداش اطعام و انفاق در روز عید سعید غدیر خمّ 24. آهِ شیعه و رأفت امیرالمؤمنین علیه السلام ... پس حضرت رضا علیه السلام (به من) فرمودند: یک درهم انفاق در روز غدیر برابر هزار درهم است که به برادرانت که (به حقّ) عارف می باشند انفاق نمایی. فلاحِ سنی هم دوباره زبان به تمسخر او می گشاید و او با چشمانی اشکبار و راهیِ کربلا می شود و پس از زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام به نجف می رود 25. نامه ی خدا! 26. اگر از این خاطرهها در جای دیگری پیدا کردید مرا هم خبر کنید! من از نامه ی خدا به علیبن ابی طالب علیه السلام به شما خبر میدهم! آیا میشود این را با ماجراهای خاطره نویسان مقایسه کرد؟ ... 27. عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد! 28. سالها گذشت و ایام سپری شد، بنی امیه و بنی مروان آمدند و چند روزی در این دنیای فربینده یِ زودگذر، اسب حکومت تاختند و چون پیمانه ی دولتشان لبریز شد، میدان را رها کردند و گذشتند، تا نوبت به بنی عباس یعنی عمو زادگان بنی هاشم رسید ... 29. سگِ گزنده! 30. صبحی با رسول خدا صلّی الله علیه و آله نماز صبح کرده بودیم، آن جناب پشت مبارک به محراب داده و روی به اصحاب آورده در صحبت بودند که مردی از انصار رسیده، پیش آمد و گفت: یا رسول الله! ... 31. اتمام حجت مرغابیها! 32. از تمسخرهای منافقین روزی را به یاد میآورم که چند مرغابی در جایی که امیرالمومنین علیه السلام ایستاده بودند پرواز میکردند و صداهایی از آنان شنیده میشد ... 33. لعنت خدا و ملائکه بر ...! 34. به احترام سؤال با عظمت خود دسته جمعی آمده بودند تا حقّ سؤال ادا شود! 35. 36. 37. 38. 39. 40.