جلسه ی مفاهیم قرآنی برگزار شده در 1376 و 1377 میزان وقتگذاری جهتِ تهیه ی محتوا، ارائه ی بحث و جلسات هماهنگی حاشیه ای آن در مجموع حدود 130 ساعت ... آن سالها بیشتر شبهای جمعه برای نماز و دعای شریف کمیل به مسجد هدایت دروس می رفتم؛ باب آشنایی با آن مسجد هم امام جماعت فعال آن آقای شیخ علی تهرانی بود که بعد از یکی دو دیدار معلوم شد از هم محله ای های دوران کودکی پدرم (رحمه الله علیه) بوده اند. آقای کریمی هم که بعد ها مرحوم شد همه کاره ی مسجد و موقوفات مرحوم هدایت بود و تازه مسجد هدایت داشت قوام می گرفت. در همان حال و هوا بود که یکی از دوستانم با مسؤول بسیج نوجوانان مسجد هم باشگاهی در آمدند و خلاصه معلوم شد نوجوانانی را به اسم بسیج و مسجد ثبت نام کرده اند ولی هیچ برنامه ی مفیدی ندارند! ... گاهی بچه ها را برای دیدن فیلم جمع می کردند! حتی برنامه ی ورزشی هم نداشتند! چه رسد به برنامه های دیگر! ... خلاصه پیشنهاد کردم که حاضرم به شروطی که بیشتر مربوط به نظم و نوع حضور بچه ها بود کلاسی برگزار کنم و این گونه بود که حدود 40 جلسه ی تقریبا دو ساعته کلاس تشکیل شد و در آن دوره بسیج نوجوانان مسجد هدایت به عنوان بسیج برگزیده ی نوجوانان منطقه (و شاید بخشی وسیع تر) انتخاب شد. تجربه ی خوبی بود و یکی از دلائلی که آن را ادامه ندادم مشکلاتی بود که در مدیریت بچه های نوجوان بود! برخی پدر و مادر ها این موقعیت را فرصتی برای برنامه های خود می دانستند و گویی بچه را در مهد می گذارند که به خریدها یا کارهای شخصی شان برسند! تقریباً در زمان برگزاری کلاس هیچ کس در مسجد نبود و من باید هم محتوایی مفید و جذاب ارائه می کردم، هم تغذیه ای را برای زمان استراحت پیش بینی می کردم و هم حواشی کار را مراقبت می نمودم! ضمن آن که با وجود پیگیری هایم مسؤولین پایگاه خودشان نمی آمدند و اگر هم می آمدند خود را سرگرم کارهای جاری و بعضاً عبث می کردند در حالی که حتماً و بی شک، مثل نوجوانان و جوانان یا حتی بیشتر از آنها محتاج آن مطالب بودند! حتی گاهی احساس می کردم قرار است گزارشی برای بالا دستی ها ارسال شود و کسی کاری به محتوا ندارد! اتفاقی که بعد ها در بسیاری کارهای اداری و دولتی و در بخشهای فرهنگی دیدم! تیر خلاص این برنامه روزی بود که متوجه شدم یکی از بچه ها که چند جلسه ایست نمی آید با خانواده یا تنها و به بهانه ی این کلاس تا مسجد می آید اما دم در با دوستانی دیگر می رود تا ساعت پایان کلاس که به خانه باز می گردد. شاید همان هفته بود که کلاس را تعطیل کردم! ... گاهی برخی از شاگردان آن زمان را می بینم و هم خوشحال می شوم و هم افسوس می خورم که چه انرژی هایی در آن سالها دم در مساجد یا مراکز فرهنگی دیگر به بطالت و بی برنامگی هدر رفت و کاری از دست من ساخته نبود! ... گرچه شور و انرژی ای داشتم که می توانستم در این مسیر حفظ کنم! ... و آن سالها همان زمانهایی بود که در عین حضور منظم در دانشگاه دولتی و با رتبه ای مطلوب، هفته ای 39 ساعت در مدرسه ای کلاس داشتم (که استانش را در جای دیگر گفته ام) و تقریباً هیچ شبی پیش از غروب و نماز منزل نبودم! ... الحمد لله.این را برای جوانانِ دغدغه مندی می گویم که به خاطر 12 واحد دانشگاهی ترم های بسیاری را معطلِ یک گام ارزشی و فرهنگی هستند! و الا از من ناتوان و کم همت که گذشت!