مباحثی در «مبانی فیزیولوژی و عصب روانشناختی» صرف وقت، حدود 220 ساعت عصبروانشناسی یا نوروسایکولوژی (به انگلیسی: Neuropsychology) که مقدمات آن در مباحث «فیزیولوژیکی» جستجو می شود، گرایشی از روانشناسیِ آزمایشی است که به مطالعه ی تأثیراتی که ساختار و عملکرد مغز در شکل گیری فرایندهای روانشناختی ایجاد میکند میپردازد. هدف این زمینه از روانشناسی تجربی درک مباحثی همانند چگونگی رفتار و شناخت در مغز است. دانشی عجیب، بهت آور، خاضع کننده در برابر خالق علی الاطلاق عالم وجود، آشکار کننده ی کوچکی و ضعف آدمی و ... من چه گویم؟ یک رگم هوشیار نیست! در حالی که عصبشناسی کلاسیک بر روی سیستم عصبی تمرکز کرده، عصب روانشناسی به دنبال کشف نحوه ی همبستگی مغز و ذهن است که به همین خاطر اشتراکاتی را با عصبشناسی رفتاری و روانپزشکی پیدا میکند. گرچه عصب روانشناسی یک رشته ی نسبتاً جدید در روانشناسی محسوب میشود اما ریشههای شکل گیری تاریخی اش را میتوان از سلسله ی سوم در مصر باستان یا شاید حتی قبل تر از آن پیدا کرد؛ به عنوان مثال ۳۵۰۰ سال قبل از میلاد ایمهوتپ یکی از کاهنان و پزشکان مصری مشهوری بود که سعی کرد کارکرد مغز را درک کند. رنه دکارت فیلسوف و ریاضیدان فرانسوی بود که بیشتر آزمایشهای آناتومیکی خود را متمرکز در مغز کرده بود و توجه ویژهای به غده صنوبری (بافت مخروطی شکلی که در عمق مغز قرار دارد) داشت. از نظر او ذهن یا روح با بدن فیزیکی در تعامل و ارتباط بود و رفتارهای بدن را کنترل میکرد و متقابلاً بدن هم بر روی ذهن تأثیرگذار بود. از نگاه او غده ی صنوبری در مغز «محل قرارگیری روح» بود که باعث ارتباط بین روح و بدن میشد! باید اعتراف کنم که اوائل راه به اهمیت این مباحث اشراف نداشتم ولی به مرور زمان کار به آن جا رسید که گاهی فکر می کردم با فرضِ ورود دوباره به دنیا (در شرایطی که اوضاع به همین منوال باشد) حتماً برای این شاخه از دانش بشری فرصتی ویژه خواهم گذاشت!