دستی که در رفت!

نهم خرداد 1362، خانواده ی آقامصطفی خردمند مهمان منزل ما بودند.
بعد از ناهار مشغول بازی شدیم و در قسمتی از بازی من بر سه چرخه ای نشستم که طنابی به آن متصل بود، تا پسر عمویم آن را بکشد؛ او حدود دو سال از من بزرگتر بود.
در شیب ایوان طناب پارچه ای را رهاکرد و من افتادم.
لحظاتی از فرو افتادن و غلطیدنم در پله را یادم هست! و این شد که دستم در رفت!
شکسته بندی سنتی دست را جا انداخت گر چه دکتر بیمارستان این جا انداختن را به سخره گرفت! ولی بعد از دیدن عکس، کار او را تحسین نمود!
این دو تصویر یادگاری از آن روزهاست که در کنار مرحوم حاج عباس آقای زرین ایستاده ام.
آن زمان مستأجر آقای علی احدی بودیم که همسر و فرزندی نداشت و اهل تهجد بود. خداوند او را نیز غریق رحمت نماید.