مجموعه اشعاری از دفتر نیم سوخته آنچنان که در انتهایِ این دفترِ ورق ورق شده و بعضاً مفقود شده آمده است در آذر سال 1367 مشغول طراحی کتابی شدم که تصمیم داشتم مطالبی خوب در آن بنویسم! ... و دست تقدیر چنان شد که اولین مطلبی که به دستم رسید شعری زیبا بود و این کتابِ پر رنگ و طرح، جمعی از اشعار شد که تا 1371/5/29 به مجموعه ای قابل توجه تبدیل شده بود! در همان ایام ناگهان این کار به چشمم کوچک آمد! گویی اُفق های جدیدی را می جستم ولی با این احوال دست به خطایی زدم و شروع به خط زدنِ صفحات این اثرکردم؛ الحمدلله با ماژیک هایی بود که اصل متن را از بین نبرد؛ بخشی از صفحات را هم پاره کردم تا در جوی آب بریزم و حرمت اسامی متبرکه اش را حفظ کنم ... که در این شرایط مادرِ عزیز تر از جانم از راه رسید ... و حدّاقل تفاهم منِ نوجوان با ایشان آن شد که با در اختیار گذاشتن باقی مانده ی آن «کتاب تالیف شده» یا «دفتر طراحی شده» گمان کنم که به دور ریخته ام و دیگر سراغی از آن نگیرم! ... البته این تنها مجموعه ی بال و پر سوخته ام نبود، که برخی از نوشته ها که اسامی اهل بیت علیهم السلام نداشت در باغچه ی خانه سوخت و یا در بادهای جاده های سفر پخش شد! ... حالا مثل همیشه ممنونِ مادر و تنظیم کننده ی کاغذهای بعضاً پاره شده یا قلم گرفته شده ای هستم که نام آن را هم «پرواز به سوی عشق» گذاشته بودم! چقدر لذت بخش خواهد بود وقتی همسری هنر نوجوانی شوهر یا خانم خود را بستاید و یا فرزندانی از دیدن آن تلاش ها لذت برند! ... البته شاید عده ای در حسرت چنین ستایش هایی از همسرشان باشند که یک نقاشیِ کودکانه، یک کوکِ کوبلن، یک کار دستیِ دورانِ مدرسه یا یک تلاش علمی شان را به چشم گیرند و بهانه ی محبت ورزی کنند و عده ای فرزندانشان را جز در فضای نمره و درس و تحصیلی به گفتگو ننشینند!! اکنون که می نگرم، خط های کتاب و دست خطّم متعجبم می کند، چرا که به مراتب نیکونویس تر بودم، ولی فعلا همین به جای مانده ها از دفترِ نیم سوخته، برایم موجب انرژی است و شاید عده ای را نیز شیرین کنده ی کام باشد! امروز دلم ياد تو افتاد دگر بار كامم شده شيرينِ چو فرهاد دگر بار صد شكر نمودم به تو اي دلبر زيبا قدٌم شده چون شاخه ی شمشاد دگر بار