برگه ای در سربازی 

زمستان 1381 که برای دوره ی آموزشی سربازی عازم یزد شدم، خود را آماده ی یک دوره ی ورزشی فشرده کردم و البته مترصد که چه کارهای دیگری می توانم انجام دهم. 
شماره ی من در گروه 56 بود و نفر 55 یک جوان ترک تبریزی؛ سر صحبت را باز کردم و از شعری که آن ایام مشهور بود گفتم. 
او و بقیه ی ترک های گروه ما هم آن شعر را بلد بودند. 
از آن ها خواستم تا در زمان هایی که در حرکت نیستیم و باید به هر جهت با خود یا بی خودی بایستیم این شعر را با من تمرین کنند. هم خواندنش را به لهجه ی درست و هم معنایش را. 
این برگه یادگار آن آموزش های سر صف بود از این شعر امام زمانی، که البته بهانه ی خوبی هم بود برای توجه به حضرت در آن دوره ی آموزشی.