حکایات استاد

داستان های غیبی از زبان استاد علامه کرباسچیان
مشخصات نشر: تهران انتشارات علامه کرباسچیان ١٣٨٧
مشخصات ظاهری: ‏ [١٢٨] ص
موضوع: کرباسچیان علی اصغر 1382 - 1293 مجتهدان و علما - ایران - سرگذشتنامه
پایان مطالعه در 1392/8/29 


کتاب ارزشمندی است، گرچه برای برخی اسامی و توضیحات حاشیه ای داستان ها می توان صحبت هایی کرد و برخی داستان هایش نیاز به توضیحات اعتقادی دارد ولی اکثر مطالبِ کتاب واقعا اثر گذار  و مفید است.
به عنوان نمونه دو داستان نقل شده در این کتاب را در این جا می آورم:
•  مرحوم آقاى سید تقى ونکى از دوستان بنده گفت: در سال قحطى، فقیرى از دکان آجیل فروشى اول پامنار، مقدارى کشمش برداشت و خورد. آجیل فروش سراسیمه از دکان بیرون آمد و کشمش ها را از گلوى فقیر بیرون آورد. فرداى آن روز دیدم گلوى آجیل فروش در همان جایى که گلوى فقیر را فشار داده بود، سوراخ شده است. چند روزى از همان سوراخ شیر در گلویش ریختند، اما پس از چند روز مُرد!
•  آقاى حاج محمود عابدى گفت: جوانى به نام سیادت در تیمچه ى حاجب الدوله تجارت مى کرد. روزى در حجره ى او بودم. زنى آمد و به او گفت: اسباب خانه ى مرا توقیف کردید و شوهرم را به زندان فرستادید. آزادش کنید و اثاث منزل را برگردانید. گفت: امکان ندارد. به او گفتم: به جوانى خودت رحم کن! (منظورم این بود که در نتیجه ى شکستن دل این زن، جوان مرگ خواهى شد). با حالت غرور گفت: جوانم، پول دارم، رژیم (غذایى) دارم، 120 سال مى مانم!
• آقاى عابدى ادامه داد: من به او اعتنا نکردم. روز جمعه ى آن هفته او را در کوه ملاقات کردم. به او گفتم: ناهار باقالی پلو آورده ام، بیا با هم بخوریم. گفت: من باید به تهران بروم چون رژیم (غذایى) دارم، باید آب بوقلمون بخورم. این سخن را گفت و از یکدیگر جدا شدیم.
• پس از مراجعت از کوه، باخبر شدم که سیادت مرده است. وقتى به منزلش که میلیون ها تومان ارزش داشت و میلیون ها تومان اثاث در آن بود، رفتیم، دیدیم جنازه اش وسط اتاق است و یک پتوى سربازى روى او کشیده اند که وقتى او را به غسال خانه مى برند، پتوى بى ارزشى باشد و ضررى به ورثه نخورد! این بود نتیجه ى غرور و شکستن دل آن زن!