مدرسه ی جنی ها 160 صفحه مطالعه شده در اردیبهشت 97 از آن جا که با دخترم قرار گذاشته بودیم که کتاب های خوب را به هم معرفی کنیم و تجربه ی پیشینِ خوبی از خواندن برخی داستانهای کوتاهِ نوجوانانه داشتم، این کتاب را که امانتیِ زهراسادات از کتابخانه بود دست گرفتم و در زمانهای آزاد، مثل مترو و تاکسی شروع به خواندن آن کردم. لااقل در چند داستان اول احساس های پیش آمده از مطالعه ی برخی کتاب ها را مبنی بر پیشنهاد برای مطالعه ی دیگران پیدا نکردم، پس فکر کردم که شاید بد نباشد نظر کلی ای راجع به کتاب ننویسم و برای برخی داستانها تحلیل مستقلی داشته باشم. مقدمه ی کتاب خودش می گوید که باید انتظار نوشته های کوتاه و کاملاً تخلی داشته باشیم! پس نظامِ خاصی را در کتاب و چگونگیِ شکل گیری حکایت ها تعقیب نمی کنیم. داستان دوم (عینک موسیقی) را از حیث تشویق و ترغیب به موسیقی نمی پسندم اما از آن جا که توجه به توانمندی و تلاش فردی را تعقیب می کند فکر می کنم می توانست مثال بهتر و دلچسب تری غیر از بحث موسیقی را تعقیب کند. در داستان سوم (دختری که مردم را پاک می کرد) به نظر می توانست ادبیات مؤدبانه تر و نگاه انسانی تری را به والدین و اطرافیان تعقیب کند ولی اصل موضوعِ «اسفنج خیس»، جالب بود! در داستان پنجم (بچه ای که با تصویرِ خودش، درگیری داشت) از الفاظ رکیکی استفاده شده که واقعاً اگر در متن نمی آمد هم اتفاقی نمی افتاد! ضمن آن که موضوعی ساده و نه چندان غیرطبیعی که ممکن است در سنین کودکی یا نوجوانی رخ دهد را برای بچه ها که احیاناً خوانندگان اصلی داستان هستند تبدیل به یک درگیری ذهنی می کند! داستان ششم (بچه ای که دوست نداشت پیر شود) با یک قَسَم در اوایل داستان شروع می شود که واقعاً نیاز نیست و بعد داستانی کاملاً تخیلی! کاملا!! داستان هفتم و چند کلمه ی نامناسب! داستان دخترک قصه نویس، جالب بود. دو داستان پایانی کتاب که آن ها هم با محوریت یکی از دانش آموزان مدرسه جنی هاست (!!) فارغ از چند کلمه ی نامناسب در مجموع جالب است. خصوصاً در داستان بچه ای که روی آب راه می رفت، که گویی وضع دنیای امروز را در داستانی کوتاه به نمایش می گذارد ...