فیض گل دکتر علی مدرسی ویراستار: حسن طارمی ستاد برگزاری کنگره بزرگداشت استاد رضا روزبه با همکاری اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی زنجان چاپ اول 1377 (به مناسبت 25 سالگی وفات استاد) حدود 420 صفحه پایان مطالعه در 1378/3/26 کتابی بسیار خواندنی و جالبی از زندگانی مرحوم استاد روزبه رحمه الله علیه و تلاش های ایشان، به پیوست خاطراتی از شاگردان و عکس هایی به یادگار از یک مرد بزرگ ...! مرحوم آقای علی اصغر کرباسچیان از همکارانِ مرحوم آقای روزبه با اشاره ای به یکی از مشکلات تعلیم و تربیت، در باره ی حلم و بردباری آقای روزبه می گویند: راستى، چرا حرفها و سخنهاى ما تأثير خويش را از دست داده است و كمتر كسى از سخنان نيكو، پند مىپذيرد؟ آيا جز اين است كه آنچه مىگوييم با آنچه مىكنيم، نه تنها متفاوت، كه گاه در تضادّ و تقابل است؟ بارها در گفتههاى خويش از تواضع و فروتنى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم سخن راندهايم و داستانها نقل كردهايم؛ امّا در عمل، رفتارمان پُر از تكبّر و نخوت و غرور است! گفتهايم كه در طول عمر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم كسى نتوانست در سلام به ایشان پيشدستى كند؛ امّا متوقّعايم كه افراد زيردستمان صبح به صبح به در اتاق ما بيايند؛ سلامى كنند و اظهار ارادتى بنمايند؛ آنگاه به سر كار خويش بروند! خواندهايم و گفتهايم كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با بردگان و زيردستان مىنشستند و با آنان همغذا مىشدند و لباسى چون لباس آنان مىپوشيدند؛ امّا رياستمدارى در ظاهر و رفتارمان موج مىزند و تَفرعُن از حركاتمان مىبارد! مىگوييم كه به عصمت چهارده نفر معتقديم؛ امّا در زواياى قلبمان يكى ديگر را در كنار آن چهارده نور پاك مىگنجانيم و در مقام عمل، آن يك نفر را كه خودمان باشيم گاه برتر از آنان قرار مىدهيم! تازه، اگر كسى جسارت ورزد و به انتقاد از ما بپردازد و تواضع پيامبران و امامان را گوشزد كند، در خوشبينانهترين صورت، پاسخ خواهيم داد كه: آنها پيامبر و امام بودند و حسابشان از ما جداست و از ما نبايد چنان توقّعى داشت. اگر سعهى صدر و فروتنى اصحاب را هم به ما يادآورى كنند، مىگوييم: ما كجا و سلمان كجا؟ ما كجا و مالك اشتر كجا؟ اينگونه است كه از زير بار مسؤوليّت فرار مىكنيم و همچنان به روش پيشين ادامه مىدهيم؛ امّا خداوندِ عالَم، در هر عصر و زمان، الگوها و حجّتهايى را در برابر بهانهجويان قرار مىدهد تا خلع سِلاحشان كند و اتمام حجّت شود. در دوران ما، يكى از اين ها، مرحوم استاد روزبه بود كه چند صباحى در كنار ما زيست و روزى نيز از دنيا رفت. گفتار و رفتار و كردار روزبه مىتواند هم براى ما و هم براى نسلهاى بعد سرمشقى باشد تا به مددِ آن، باور كنيم كه مىتوان در اين عصر پُرآشوب زيست و امام و پيامبر هم نبود؛ امّا اينچنين از مَلكات اخلاقى بهرهمند بود و از زشتىها دورى كرد. رمز و راز اينكه اگر مرحوم روزبه نكات اخلاقى را به ديگران يادآورى مىكرد يا از ادب و فروتنى و بزرگوارى و فروبردن خشم سخن مىگفت، در شنوندگان و شاگردان مؤثّر واقع مىشد، اين بود كه گفتارش با كردارش متفاوت نبود و به آنچه مىگفت معتقد بود و به همان هم عمل مىكرد. در هر كدام از خاطرات و داستانهايى كه دوستان و شاگردان او در گوشه و كنار بر زبان مىرانند، درسهاى با ارزش و مفيدى از اخلاق و آدابِ علوى نهفته است كه مىتواند براى همگان آموزنده و ثمربخش باشد. آنروزها، وقتى دبيرى پس از بررسىهاى مختلف، براى كار در دبيرستانِ علوى دعوت مىشد، مرحوم روزبه در اوّلين ساعتِ تدريس او، به كلاسش مىرفت، در بين دانشآموزان مىنشست و نحوهى كار و تدريس او را زير نظر مىگرفت و پس از پايان كلاس، نظر خويش را به مدرسه انتقال مىداد تا در صورت مثبتبودن، قراردادِ قطعى با معلّم مربوطه منعقد شود. به نقل يكى از معلّمين، همين روش در مورد يكى از دبيرانِ شيمى اتّفاق افتاد و استاد روزبه با همان ظاهر ساده و بىآلايش همراه با دانشآموزان وارد كلاس شيمى شد و در كنار آنان در رديف آخر نشست. معلّم شيمى درس را آغاز كرد؛ امّا در ميان كار متوجّه شد كه فرد مسنّى در انتهاى كلاس نشسته است. از لباس و ظاهر او تصوّر كرد كه او از خدمتگزاران مدرسه است كه براى فرار از كار روزانه به كلاس شيمى پناه برده است؛ مدّتى گذشت، استاد آرنج را روى ميز تكيه داده و دست را زير چانه گذاشته بود و به دقّت همهى زواياى كار معلّم را زير نظر داشت. دوباره چشم معلّم به استاد افتاد. به خيال خود مستخدم مدرسه را مىديد كه هنوز هم آنجا نشسته است و وقتش را هدر مىدهد. خواست به او بفهماند كه او را ديده است؛ شايد به اين ترتيب از كلاس خارج شود. لذا با طعنه و تمسخر گفت: هركس دستش زير چانهاش است، گوشش دراز است! استاد روزبه بلافاصله دست را از زير چانه برداشت و با وقار كامل نشست. حالا چند دانشآموز كه در انتهاى كلاس متوجّه اين توهين شده بودند برافروخته و ناراحت به نظر مىرسيدند. تا جايى كه يكى از ايشان رو به استاد كرد و گفت: آقاى روزبه، شنيديد چه گفت؟ جوابش را بدهيد؛ امّا مرحوم روزبه با آرامش فرمود: اين موضوع به شما مربوط نمىشود. به درستان ادامه دهيد. كلاس به پايان رسيد. استاد بدون آنكه برخورد نامناسب مربّى، ذرّهاى در تصميمگيرىاش مؤثّر باشد فرمود: معلّمِ خوب و باسوادى است، كلاس را خوب اداره مىكند؛ خوب است با او قرارداد ببنديم. سه ماه گذشت. معلّم شيمى مذكور، به طور مرتّب به دبيرستان مىآمد و تدريس مىكرد. بارها همان مستخدم را در ميان شاگردان ديده بود كه دورش حلقه زدهاند و با او سخن مىگويند؛ امّا هيچگاه باور نمىكرد كه او مدير مدرسه است! روزى به يكى از دبيران گفت: من از آقاى روزبه كه رياست دبيرستان را به عهده دارد خيلى تعريف و تمجيد شنيدهام؛ امّا در اين سه ماه، يكبار هم ايشان را نديدهام. آن دبير پاسخ داد: چهطور مىشود او را نديده باشيد؟ همين الآن هم بيرون از دفتر، مشغول صحبت با بچّههاست. بعد آقاى روزبه را به او نشان داد. معلّم شيمى ناباورانه به همان مرد مسنّى كه روز اوّلِ كلاسش ديده بود، نگاه كرد و از دبير دوباره پرسيد: راستى، او آقاى روزبه است؟ وقتى آن دبير بر سخن خويش دوباره تأكيد كرد، معلّم شيمى كه به ياد برخورد خود در اوّلين ساعت درسش افتاده بود با حالت خاصّى گفت: عجيب است! عجيب است! واقعاً هم شگفتآور است كه انسانى چون روزبه، با آن موقعيّت علمى در رشتههاى گوناگون، بتواند اينچنين بر نفس خويش پيروز شود و توهين و جسارت يك معلّم تازهكار در تصميمش تأثير نگذارد و فروتنى و تواضع و كظم غيظ پيشه كند. چنين انسانى مىتواند انسانساز باشد و ديگران را هدايت و راهنمايى كند. از خود بپرسيم: فاصلهى ما با او چهقدر است؟ (به نقل از کتاب توصیه های استاد - یادداشت هایی از فرمایشات مرحوم کرباسچیان)