راهنمای بهبود روابط خواهر و برادرها پت اسپانگینویکتوریا ریچاردسون مترجم: سارا رئیسی طوسی انتشارات صابرین چاپ دوم - 1387 در 175 صفحه پایان مطالعه در 1395/2/3 - 14 رجب المرجب 1437 «راهنمای بهبود روابط خواهر و برادرها» به قلم نویسندگان، پت اسپانگین و ویکتوریا ریچاردسون، کتاب مفیدی برای والدینی است که دو فرزند با اختلاف سنی کم دارند. این که چگونه با فرزندان خود رفتار کنیم تا به یکدیگر حسادت نکنند. چطور هنگام اختلاف بین آنها قضاوت کنیم و صلح برقرار کنیم! با آمدن فرزند جدید چه تغییراتی در خانواده و برای فرزند اول پیشخواهد آمد و پرسشهایی از این دست که در این کتاب به خوبی و با استفاده از راهکارهای عملی پاسخ دادهشدهاند. با وجودِ تفاوت فرهنگی نویسندگان بیشتر مطالب کتاب مناسب و با توصیه های خوب است و البته قسمتهایی از کتاب قابل گفتگو، تحلیل و نقد است. در ابتدای کتاب نوشته ام: «این کتاب هم تمام شد! آغاز آن روزی از روزهای زمستان 94 در نترو بود و پایان مطالعه ی آن، امروز جمعه 95/2/3، ساعت 6 صبح. در حالی که پدرم در بستر بیماری است و من سخت دل نگران و امیدوار به رحمت الهی! سیدمحمد خردمند. تهران - 14 رجب 1437» ... و متاسفانه فردای آن روز یعنی سحرگاه شنبه 15 رجب 1437، پدر رفت ...! و به قول خواهرم «غروب پدر، طلوعِ غمها بود!» ... نه پس از رفتن پدر که در همان زمان بیماری او غمها طلوع کرد! ... تا جایی که فهمیده ام این بروز غمها تنها برای ما محسوس نبوده است! از آنجا که در مقام یک مشاور گفته های بسیاری را شنیده و می شنوم، توضیحاتِ دوستی را با اجازه ی ایشان از دوران بیماری پدرشان نقل می کنم. البته ظاهرا این شرایط در دفعاتی مشابه تکرار شده که به شکلی ممزوج شده نوشته ام: ... در حالی که همه ی ما نگران حال پدرمان بودیم و آشفته ترین روزهایمان را می گذراندیم و البته می کوشیدیم تا عروسها و دامادها و نوه ها آسیبی نبینند و در آرامشی نسبی روزها را بگذرانند، همسرم به بهانه ای خانه را ترک کرد و با بچه ها به منزل پدرش رفت. من که گمان می کردم این میهمانیِ چند روزه آرامشی است که نیاز اوست، اعتراضی نکردم. صبحها می رفتم پی کارهای جاری و هر روز ساعت 2 دم در بیمارستان بودم برای یک ساعت ملاقات! و بعد از آن یکساعت می سوختم و جان می دادم تا فردا شود! ... یک روز دیدم پدر همسرم با دخترشان آمدند بیمارستان! شاید در طول آن چند ماه دو یا سه مرتبه پدر و مادر همسرم به عیادت پدر آمده بودند! بعد از بیمارستان همسرم با من نیامد و پدرشان گفتند با شما کاری داریم و با هم می آییم خانه تان! ... من در حال و هوای خود بودم و آنها ... آمده بودند تا درخواستهایی برای زندگی شان اعلام کنند! ... تعویض روکش مبلها! افزایش گردشها و میهمانی ها! دریافت پول بیشتر برای غذاخوری با دوستان! و ... پدرشان گفتند: «می خواهم دخترم و بچه ها آزادتر باشند!» ... و من که چند روزی بود برگه ی سوراخ کردن گلوی پدرم را امضا کرده بودم همسرم و پدرش را نگاه می کردم و معنای محبت و عاطفه و همسری را در ذهنم جستجو می کردم! ...