شهاب شریعت

درنگی در زندگی حضرت آیت الله مرعشی نجفی
اثر علی رفیعی (علا مرودشتی)
نشر کتابخانه ی آیت الله مرعشی نجفی
چاپ اول - 1373
حدود 900 صفحه که تا صفحه ی 747 آن شماره خورده است.

بخشی از کتاب به اسناد و تصاویری مربوط است که در کتاب به آن اشاره شده، و اصل کتاب که حاویِ زندگی نامه، تلاش ها و شاگردپروری ها و خدمات فرهنگی مرحوم آیت الله مرعشی است، حدود 400 صفحه از کتاب را به خود اختصاص داده است.
حقیقت آن است که مرحوم آقای نجفی مرعشی هم مثل همه ی آن ها که به بزرگی یاد می شوند و یا حتی بزرگ بوده اند ولی نامی از ایشان برده نمی شود معصوم نبوده اند. برخی گفته های ایشان، برخی سکوت هایشان و برخی نوشته هایشان قابل چالش و تأمل است، نه از آن جهت که نویسنده ی این خطوط چیزی باشد و مایه ای برای اعلام نظر داشته باشد، بلکه به جهت همان محتوای تدریسی که سال ها خود مرحوم آقای مرعشی آن را به شاگردانشان تعلیم نموده اند که جز در برابر حجت های الهی سرِ تعظیم و اطاعتِ کامل، فرود نیاوریم!

از زندگانی و سلوک و سیره ی ایشان حد اقل چند جلد کتاب خوانده ام و قطعاً به کوشش های فرهنگی و مجاهدات علمی و خدمات ایشان در دفاع از حریم اهل بیت علیهم السلام غبطه می خورم. دلسوزی های مرحوم آقای نجفی مرعشی برای دین و شریعت محمدی صلی الله علیه و آله از صوت و تصاویر باقی مانده از ایشان کاملا مشهود است و به نظر می رسد باقی ترین جلوه ی حیات ایشان کتابخانه ی ایشان، تکمیل و تنظیم و انتشارِ کتاب شریف «احقاق الحق» و شاگردانی است که از ایشان آموخته اند و خود منشأ خیر و برکتند. 
سلوک خانوادگی، ادب، سادگی در زندگی، صفای در رفتار و خیر رسانی هایی که در طول حیات خود نسبت به جامعه داشته اند و سختی هایی که برای حفظ میراث گران بهای شیعی متحمل شده اند در حافظه ی همه ی اطرافیان ایشان باقی است.

آقای سيد محمود مرعشی پسر مرحوم آيت‌الله مرعشی نجفی نقل می كند:
زمانی كه من نوجوان بودم، يك روز پدرم فرمودند: آقا! امروز بيا تا تو را به جايی ببرم! بعد مرا به منزل آقاي كَنی بردند. آقاي كنی آدم متمكّنی  بود و اين اواخر در قم مجاور  شده بود.
وقتی به آن جا رفتيم ديدم ايشان سفره‌ای انداخته و عده‌ای نابينای فقير و نيازمند نشسته‌اند. پدرم لباسشان را سبك كردند و به پذيرايی از آن ها مشغول شدند. آن ها هم نمی دانستند ميزبان و خدمتكارشان چه شخصيّتي است! ... پدرم در حالی كه مرجع تقليد بسياری بودند و به لحاظ عِلم و شهرت از بزرگان به حساب می آمدند همچون خدمتگزاری كوچك از فقرا و افراد بی بضاعت شهر پذيرايی می كردند!
اين رازی بود بين من و پدرم و آقاي كَنی كه هر دو ماه يك‌بار تكرار می شد.
گاه ايشان می فرمودند: شايد در قم خانه‌ای نباشد كه من به خاطر موضوعی به آن ها سر نزده باشم! از جشن و عزا تا بهانه‌هاي ديگر!


خداوند عاقبت ما را به خیر گرداند.