آمبولانس می رانم از مجموعه ی «ماشین بازی» (9) در 1400/3/6 برای آقا سیدمجتبی گلم در هنگام ظهر خواندم. دوتایی با هم خوابیده بودیم و کتاب می خواندیم؛ آن قدر جالب و دیدنی بود که زهراسادات خانم از ما فیلم گرفت! ... سیدمجتبی هم خیلی کیف کرد. هر کتابی تمام می شد می رفت و یک کتاب دیگر می آورد! ... خلاصه آن قدر کتاب برای آقا سیدمجتبی خواندم که «من» خوابش برد!!! کتاب قشنگی بود.در 16 صفحه با نقاشی های ساده و زیبا.